در حال بارگذاری ...

در حین این پرسش و پاسخ‌ها، برخی از حضار نسبت به رأی و نظر خوزه مخالفت نشان دادند و همین باعث ‌تطابق دو فرهنگ و تناقضات آن‌ها در حیطه نمایش و به خصوص نمایش عروسکی ‌می‌شد. یکی دیگر از حضار، احساس شخصی‌اش را از همخوانی نشانه‌های"مالیخولیای گذر زمان"، با داستان کوتاه"مرگ و نقاب سرخ" نوشته ادگار آلن پو شبیه و در یک راستای مفهومی دانست. او از خوزه پرسید که آیا برداشت یا بازنویسی، این داستان را به نام"مالیخولیا در... " به ص

در حین این پرسش و پاسخ‌ها، برخی از حضار نسبت به رأی و نظر خوزه مخالفت نشان دادند و همین باعث ‌تطابق دو فرهنگ و تناقضات آن‌ها در حیطه نمایش و به خصوص نمایش عروسکی ‌می‌شد. یکی دیگر از حضار، احساس شخصی‌اش را از همخوانی نشانه‌های"مالیخولیای گذر زمان"، با داستان کوتاه"مرگ و نقاب سرخ" نوشته ادگار آلن پو شبیه و در یک راستای مفهومی دانست. او از خوزه پرسید که آیا برداشت یا بازنویسی، این داستان را به نام"مالیخولیا در... " به صحنه آورده؟!

مهیار رشیدیان:
کارگاه آموزشی نمایش"مالیخولیای گذر زمان" که به کارگردانی خوزه لوئیس ناوارو در یازدهمین جشنواره عروسکی تهران ـ مبارک حضور یافته‌اند، در مورخه 14 شهریور در تالار شماره دوی مجموعه تئاترشهر، برگزار شد. خوزه لوئیس ناوارو در این کار‌ به همراه مانوئل، طراح صحنه و یکی از عروسک‌گردان‌هایش حضور یافته بود. در این جلسه که با حضور جمعی از خبرنگاران، دانشجویان و علاقه‌مندان به نمایش عروسکی برگزار می‌شد، بیشتر ‌از شیوه کاری و دلایل احساسی خوزه برای اجرای چنین نمایشی صحبت شد. ‌وی در این رابطه رو به تماشاگرانش گفت:«من وقتی خواستم طراحی و اجرای این نمایش را در ذهن و جسم پرورش بدهم، با اساتید بسیاری وارد بحث و گفت‌وگو شدم.» وی که به گفته خودش با بیش 20 استاد نمایش عروسکی اسپانیا در این خصوص صحبت کرده، ‌می‌گوید‌:«اکثر آن‌ها اجرای ‌‌چنین نمایشی را محال و غیرممکن می‌دانستند. برخی نیز بعد از لحظه‌ای تفکر با حالتی از تعجب نگاهم می‌کردند. شاید ‌حس می‌کردند که دیوانه شده‌ام. چند نفری نیز احساس شکست من در این زمینه را پیش‌بینی می‌کردند. اما در میان همه این‌ها، استاد خودم بود‌ که به هیچ عنوان روی خوش نسبت به طرح و ایده من نشان نداد.» خوزه معتقد است که در این نمایش، احساس عمیقی از تنهایی نهفته است؛ تنهایی و گاهی هم ترس که در چنین شرایطی روح انسان را تسخیر می‌کند.
وی ترس و تنهایی‌اش را چنین توصیف می‌کند که:«اصلاً شاید اگر آن لحظات تنهایی و حس رقیقی از ترس موهوم را تجربه نمی‌کردم، هیچ وقت در اجرای ذهنیت‌هایم موفق نمی‌شدم. در واقع وقتی استاد من، این عمل را غیر ممکن خواند و من را از کنارش طرد کرد، احساسی از تنهایی روح من را به خود کشید. دقیقاً در چنین حالتی بود که احساس کردم اصل و اساس نمایش من بر اساس تنهایی شکل می‌گیرد.» وی یکی دیگر از دلایل این شیوه اجرایی را بیان کرد:«یعنی وقتی اندازه‌های صحنه و اشخاص بازی کوچک‌تر می‌شوند. خواه ناخواه نه تنها از تعداد تماشاگر، بلکه از زمان نمایش نیز کاهش می‌یابد؛ به این معنی که تاخیر اجرای یک نمایش یک ساعته، 5 الی 10 دقیقه باشد. تغییر و تاخیر در یک نمایش سه دقیقه‌ای به چند ثانیه می‌رسد.»
خوزه لوئیس که درس خوانده نمایش عروسکی در اسپانیاست، چند عروسک را که مربوط به نمایش‌های دیگر اوست،‌ روی میز چید. عروسک‌هایی که از اشیاء کهنه و مصرف شده، ساخته و پرداخته شده‌اند؛ به عنوان مثال یکی از این عروسک‌ها که صورت یک موش کور را تداعی می‌کرد، نتیجه همنشینی یک کفش پاره، چند دکمه درشت و ریز و چند سیم مفتول به جای سبیل‌های موش خوزه بود. خوزه که در حین حرف زدنش، دست‌ها، سر و عضلات صورتش را هم به بازی می‌گرفت، تمام حواس حضار را جذب خود می‌کرد. وقتی یکی از تماشاگران از او پرسید که"هدفش از اجرای مالیخولیای گذر زمان چه بوده"، خوزه در جوابش به کانال‌های احساسی ـ ارتباطی‌اش اشاره کرد. خوزه لوئیس که دو انگشت از هم باز شده یک دست را روی چشم گذاشت و همان مسیر را تا روی سرش رفت و انگشت‌ها را یکی پس از دیگری دور سرش چرخاند و بعد کف دست راستش را روی قلبش گذاشت، نفسی عمیق کشیده و با صدایی بلند رو به مترجمش، مریم ظریف، به حالت خنده جمله‌هایی گفت که مترجم را هم به خنده آورد.
در واقع خوزه لوئیس و گروه همراهش، فضایی شاد و نشاط‌آور را برای مخاطبان روز سه‌شنبه شان فراهم کردند؛ بدون این که حتی یک کلمه هم بین آن‌ها رد و بدل شود. آن‌ها آن قدر شاد و پرنشاط می‌خندیدند که لبخند محو صورت حضار در آغاز جلسه، تبدیل به قهقه‌های پایانی کارگاه شده بود. بعد از لختی نشاط، مریم ظریف در جواب کسی که هدف خوزه را از اجرای نمایشش پرسیده بود، گفت که خوزه می‌گوید:«شما ابتدا از راه چشم نگاه می‌کنید... می‌بینید، بعد از دیدن، نگاه به ذهن می‌رسد، در ذهن می‌چرخد و در نهایت به قلب می‌رسد و در آن جا ته نشین می‌شود.»
در حین این پرسش و پاسخ‌ها، برخی از حضار نسبت به رأی و نظر خوزه مخالفت نشان دادند و همین باعث ‌تطابق دو فرهنگ و تناقضات آن‌ها در حیطه نمایش و به خصوص نمایش عروسکی ‌می‌شد. یکی دیگر از حضار، احساس شخصی‌اش را از همخوانی نشانه‌های"مالیخولیای گذر زمان"، با داستان کوتاه"مرگ و نقاب سرخ" نوشته ادگار آلن پو شبیه و در یک راستای مفهومی دانست. او از خوزه پرسید که آیا برداشت یا بازنویسی، این داستان را به نام"مالیخولیا در... " به صحنه آورده؟!
خوزه لوئیس، به تاثیرش از تمامی داستان‌های آلن پو اشاره کرد، اما از طرح و یا قصه داستان"مرگ و نقاب سرخ" اظهار بی اطلاعی کرد.
در حین این پرسش و پاسخ‌ها، جمعی از حضار درخواست کردند که جلسه از حالت پرسش و پاسخ خارج شود؛ زیرا ‌‌در کاتالوگ جشنواره، این نشست، تحت عنوان کارگاه عملی مطرح شده است. در همین لحظه، وقتی خوزه بعد از مدتی تاخیر، متوجه منظور حضار می‌شود، برمی‌خیزد و حرکات زانوها و پنجه پاها به دیگر حرکات و نشانه‌های گفتاری خوزه اضافه می‌شود.
خوزه در همین راستا می‌گوید که خواسته:«یک موضوع جهانی داشته باشد، به این مفهوم که گمانم بر این بود، مفاهیمی همچون مرگ و زمان، هر انسانی را در هر کجای جهان به خود مشغول کند.»
گروه نمایش"مالیخولیای گذر زمان"، افراد حاضر را به پشت صحنه دکور کوچک‌شان بردندو به همه تماشاگران آن کارگاه نشان دادند که چگونه با چند عروسک بسیار بسیار کوچک و فاصله‌هایی کوتاه، دنیایی بزرگ، دور و شگرف را پیش روی تماشاگر می‌کشد. او، ابتدا نمایش"مالیخولیا در گذر زمان" را که یکی از اصول اجرایی‌اش، قرار گرفتن تماشاگر در تاریکی مطلق است را با نور عمودی به حضار نشان داد. بعد دستور داد که صحنه(ساعت پاندول‌دار و مجسمه بالدار) در تاریکی فرو برود. در پایان، همه آن‌ها که حاضر بودند، همه با هم، هر یک از زوایه‌ای به جز آن که مد نظر خوزه است، نمایش او را به تماشا نشستند. در نهایت، مسئول برگزاری کارگاه‌های آموزشی جشنواره با همیاری مترجم گروه"مالیخولیا... " به این نتیجه رسیدند که خوزه، هر روز نمایش را نیم ساعت زودتر از موعد مقرر آغاز کند تا همه حضار این جلسه(هر روز پنج نفر) بتوانند در بستر کاتارسیس اجرایی خوزه لوئیس ناوارو قرار بگیرند.
در پایان، وقتی خوزه وارد راهروی طبقه دوم تئاترشهر می‌شود، بعد از آن که چند پک محکم به سیگارش می‌زند، خبرنگار سایت ایران تئاتر از او درباره لورکا می‌پرسد؛ از این که آیا تصمیم دارد در آینده یکی از نوشته‌های فدریکو گارسیا لورکا را به صحنه ببرد؟
خوزه، اندکی به ‌مریم ظریف که واژه‌ها را یکی پس از دیگری ترجمه می‌کند، خیره می‌شود و هنوز حرف‌های مترجم تمام نشده، با لحنی تند و صدایی بلند می‌گوید:
«No, No, Lorka No» خانم ظریف در ادامه می‌گوید که:«لورکا در اسپانیا بسیار تکراری و لوث شده است. آن قدر تکرار شده که دیگر هیچ جذابیتی برای اهل اسپانیا ندارد. خوزه بیش از هر کس‌، شیفته و دوست‌دار نوشته و شخصیت ژوزه ساراماگو است. خوزه و ژوزه همسایه هستند.